نور چشم ما، روشنانور چشم ما، روشنا، تا این لحظه: 2 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگ نور زندگیمونوبلاگ نور زندگیمون، تا این لحظه: 8 ماه و 18 روز سن داره

روشنا، روشنی بخش قلب ما

روشنای زندگی ام، تو آفتابی، هر صبح می تابی بر پنجره ی خیالم، و نور می پاشی روی سایه ی تنهایی ام، امروز را عاشقانه بتاب رویای من!

خوش اومدی فندق خانومی

سلام دخمل ناز خاله. خانوم کوچولوی قلب ما. امروز به تاریخ 3 شهریور 1402 ما فهمیدیم تو، یه خانوم طلایی. مثل دلوینی برای توام جشن تعیین جنسیت گرفتیم و با ترکوندن بادکنک ها فهمیدیم که بلههه. یه دختر خانوم دیگه هم قراره به جمعمون اضافه بشه و خونواده رو شادتر و خوشبخت تر کنه. الهی صد هزار مرتبه شکر. خدای مهربونم ممنونم بابت این نعمت زیبا. زیر سایه خودت حفظش کن. خب عزیز دلم بذار خاطره امروز رو برات بنویسم. مسئولیت این جشن تمام و کمال به عهده خاله لیلا بود. یعنی اون برگه آزمایش مامان تو رو گرفته بود و جنسیت شما رو میدونست. همه اتفاق نظر داشتن که تو پسری. اینقدر پسر پسر کردن که منم گفتم والا من قلبم میگه دختر، ولی حسم میگه پسر. البت...
3 شهريور 1402

مژده آمد، خبری در راه است

عشق چیه؟ معلومه. صدای خنده ناز یه دختر کوچولو. عطر دستای ظریفش. نگاه های دلبرش. مخصوصا این عشق زمانی بیشتر میشه که اون دختر کوچولو، دختر خاله ات باشه. خاله ای که نفسته. آره عزیز دلم. تو دختر خاله رویا، دلسوز ترین خاله منی که از ته قلبم دوستش دارم. البته من چون خودم خواهر ندارم دوست دارم توام مثل دلوین جونی دختر خاله زهرا به من بگی خاله. خب عزیز قلبم، امروز که جنسیتت رو فهمیدیم تصمیم گرفتم مثل دلوین جون برای توام یه وبلاگ بزنم که بعدا بتونی خاطراتت رو بخونی و بدونی که من تا چه حد دوستت دارم. دختر خوشگلم، الان میخوام از روزی بگم که ما از وجود تو خبردار شدیم. 15 تیر 1402 بود و تولد مامان عزیز. اون شب خاله رویا یعنی مامان تو...
3 شهريور 1402
1